وزیر بهداشت دولت آیتالله خامنهای در برنامه«شناسنامه» در پاسخ به این سؤال "فقط فرزندان مسئولین برای معاینه نزد شما میآیند یا مردم عادی هم به شما مراجعه میکنند؟" اظهار داشت: واقعاً برای من تفاوتی ندارد. البته الآن سالهاست که بهدلیل مشغلهای که دارم، مریض جدید نمیپذیرم. خیلی از مقامات بچه خودشان را پیش من میفرستادند تا معاینه کنم، اما واقعاً من خبر نداشتم که آن بچه، فرزند فلان مسئول است. یک زمان کوتاهی وقتی که در وزارتخانه نبودم، دو سال در بیمارستان شهید مصطفی خمینی مطب داشتم. یک روزی بچهای را معاینه کردم، بعد از معاینه مادر مریض گفت: فلانی، وقت گرفتن از تو خیلی سخت است. من گفتم: شرمنده، شرایط به این شکل است دیگر، و خداحافظی کردند و رفتند. مریض بعدی که به داخل اتاق آمد، گفت: چه جالب، خانم خامنهای هم فرزندش را پیش شما میآورد؟ گفتم: نه. او گفت: همین خانم قبلی همسر آیتالله خامنهای بود.
رهبر معظم انقلاب دارای 6 فرزند هستند نام دخترانشان بشری و هدی است و سید مصطفی و سید مجتبی دو تن از فرزندان پسر ایشان ۸ سال در جبهههای جنگ ایران و عراق حضور داشتند.
به گزارش مجله مهر، مقام معظم رهبری همچون امام راحل فرزندان خود را از فعالیت های سیاسی و اقتصادی مبرا داشته و به ایشان توصیه کرده اند که در کارهای اقتصادی وارد نشوند. حجتالاسلام و المسلمین احمد مروی معاون ارتباطات حوزه ای دفتر مقام رهبر معظم انقلاب در این رابطه می گوید: ایشان چهار فرزند پسر دارند كه هر چهار نفر، طلبه و معمم هستند و حقیقتاً هم درس میخوانند. خوب هم درس میخوانند. من با اینها مأنوسم، این توفیق را دارم. اُنسی دارم، نشست داریم، گعده داریم، صحبت میكنیم. یك بار ندیدهام كه اینها راجع به پولی، امكاناتی و چیزهای از این قبیل صحبت بكنند. گویی افرادی معمولی هستند و پدرشان هم یك فرد معمولی است».
وی می گوید: آقازادهها در دفتر مسئولیتی ندارند. فقط در نشر آثار همكاری دارند والاّ هیچ كدام از آقازادهها مسئولیتی ندارند. جایی هم مشغول نیستند. ممحّض در درس و كار طلبگی هستند. درس میخوانند و انصافاً هم درسشان خیلی خوب است. خیلی خوب پیشرفت كردهاند.
قرآن یادگاری
«علی اصغر صفرخانی» فرمانده واحد «آر. پی. جی» تیپ ذوالفقار لشکر ۲۷ و سپس فرمانده گردان ویژه شهادت بود که صبح روز ۱۰ تیر ماه ۱۳۶۵ بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پدر شهید، می گوید:«علی اصغر که شهید شد آقای خامنهای با پسرشان آمدند منزل ما. پسر بزرگ ایشان آقا مصطفی، هم رزم علی اصغر بود و زمان شهادت پسرم آقا مصطفی هم آنجا حضور داشته. ایشان از لحظه شهادت علی اصغر تعریف میکرد که: ما داشتیم از خط بر میگشتیم، گفتم: علی اصغر بیا برویم داخل سنگر. گفت: شما برو من الان میآیم. آقا مصطفی گفت: من چند قدم که رفته بودم انفجاری شد و گفتند صفرخانی تیر خورده. رفتم جلو دیدم غرق در خون افتاده و قرآنش هم کنارش افتاده بود. پسر حاج آقا خامنهای به من گفت: راضی باشید من این قرآن را به یادگار بر میدارم». سید مصطفی داماد آیتالله عزیز الله خوشوقت است که همین چند وقت پیش در مکه به دیدار معبود شتافت.
فعالیت های اقتصادی
درباره فعالیتهای اقتصادی فرزندان رهبری رسانههای بیگانه شایعات زیادی را مطرح کرده اند. حجت الاسلام مروی درباره زندگی مصطفی خامنه ای خاطره ای نقل می کند و می گوید: «آقا مصطفی آقازاده بزرگ آقا همان سال اول ازدواجشان که طلبه قم بودند، خانهای اجاره کرده بودند و مستأجر بودند - الان هم مستأجرند ـ ما را یک روز برای ناهار دعوت کردند. ما رفتیم منزل ایشان. یک سال از ازدواج ایشان نگذشته بود، ماههای اول ازدواج ایشان بود. ما هم یک گلدان معمولی خریدیم و رفتیم که دست خالی نرویم. من واقعاً تعجب کردم که آیا این خانه، خانه یک تازهداماد است؟! حالا نه خانه فرزند رهبر انقلاب و مقام اول کشور، حتّی خانه یک تازهداماد هم این نیست. یعنی یک خانه تازهداماد، بالاخره یک زرق و برقی دارد؛ تا مدتها این زرق و برق خانه تازهداماد و خانه تازه عروس، هست. من توی خانه اینها، واقعاً همان زرق و برق معمولی یک تازهداماد و یک تازه عروس را ندیدم. بسیار زندگی معمولی، دوتا فرش ماشینی، آن هم نه سه در چهار چون من دقت داشتم به این چیزها. دور و بر خودم را نگاه میکردم. حواسم بود و تا آنجا که میتوانستم، رصد میکردم اوضاع و احوال خانه را. دو تا فرش شش متری انداخته بودند، دور خانه هم موکت بود و دو سه تا پشتی ابری معمولی، نه مبلمانی، نه زرق و برقی! زندگی ساده و خوبی در آقازادههای ایشان سراغ داریم.»
وی می گوید: آقازادهها در دفتر مسئولیتی ندارند. فقط در نشر آثار همکاری دارند والاّ هیچ کدام از آقازادهها مسئولیتی ندارند. جایی هم مشغول نیستند. ممحّض در درس و کار طلبگی هستند درس میخوانند و انصافاً هم درسشان خیلی خوب است. خیلی خوب پیشرفت کردهاند. خود آقا مصطفی که الان سطوح عالیه را در قم تدریس میکنند. ایشان مکاسب و کفایه در قم تدریس میکنند.
ادعاهایی درباره سید مجتبی
سید مجتبی خامنه ای دومین فرزند رهبر معظم انقلاب سابقه حضور در جبهه و عملیات های مختلف را دارد. نام مجتبی خامنه ای بیش از دیگر فرزندان رهبر معظم انقلاب به گوش می خورد. رسانه های بیگانه ادعاهای بی اساس مختلفی درباره او مطرح می کنند. اواخر دی ماه حداد عادل در یک سخنرانی در اصفهان به برخی شایعاتی که درباره دامادش مطرح است پاسخ داد. او با بیان اینکه مسائل مطرح شده درباره فرزند رهبر ایران برای ایجاد بدبینی در میان مردم و فاصله انداختن بین مردم و رهبر ایران بیان میشوند گفته بود «بی بی سی در فتنه 88 میگفت یک کامیون شمش طلا مربوط به آقا مجتبی خامنه ای می خواسته از مرز خارج شود که ترکیه آن را بازداشت کرده است، یا می گویند آقامجتبی در لندن یک بیمارستان و یک طبقه هتل را گارانتی کرده که بچه اش به دنیا بیاید و یک میلیون پوند پول داده اند، من زندگی آقا مجتبی را از نزدیک دیده ام، مگر من پدر بزرگ آن بچه نیستم که با 500 هزار تومان در یک بیمارستان معمولی تهران به دنیا آمد و دکترش خانم وزیر سابق بهداشت، خانم دستجردی بود،می خواهند القا کنند که آقازاده ها کامیون طلا از مملکت بیرون می برند و بدینسان شان ولایت فقیه را زیر سئوال ببرند».
روایت وصلت
مجتبی خامنه ای داماد غلامعلی حداد عادل است. غلامعلی حدادعادل درباره نحوه شکل گرفتن این وصلت می گوید: «سال 77، خانمی به خانه ما زنگ زده بود و گفته بود که می خواهیم برای خواستگاری خدمت برسیم. خانم ما گفته بود دختر ما در حال حاضر سال چهارم دبیرستان است و می خواهد ادامه تحصیل دهد. ایشان دوباره پرسیده بودند اگر امکان دارد ما بیاییم دخترخانم را ببینیم تا بعد. اما خانم ما قبول نکرده بودند. بعد خانم ما از ایشان پرسیده بودند اصلاً شما خودتان را معرفی کنید. و ایشان هم گفته بودند؛ من خانم مقام معظم رهبری هستم. خانم ما از هول و هراس دوباره سلام علیک کرده بود و گفته بود؛ ما تا حالا به همه پاسخ رد داده ایم. اما شما صبر کنید با آقای دکتر صحبت کنم، بعد شما را خبر می کنم. بعد از صحبت با من قرار بر این شد که آنها بیایند و دخترمان را در مدرسه ببینند که هم دخترمان متوجه نشود و هم اینکه اگر آنها نپسندیدند، لطمهای به دختر ما نخورد. طبق هماهنگی قبلی، خانم آقا آمدند و در دفتر مدرسه او را دیدند و رفتند. چند روز گذشت و من برای کاری خدمت آقا رفتم. آقا فرمودند؛ خانم استخاره کرده اند، جوابش خوب نبوده است.
یک سال از این قضیه گذشت. مجدداً خانواده آقا تماس گرفتند و گفتند ما می خواهیم برای خواستگاری بیاییم. خانم بنده پرسیده بودند چطور تصمیمتان عوض شده؟ آقا گفته بودند؛ خانم ما به استخاره خیلی اعتقاد دارد و دفعه اول چون خوب نیامده بود، منصرف شدند و خانم آقا هم گفته بودند؛ چون دخترتان دختر محجبه، فرهیخته و خوبی است، دوباره استخاره کردم که خوب آمد و اگر اجازه بدهید، بیاییم».
حداد عادل ادامه می دهد: «بعد از چند روز خدمت آقا رفتیم. آقا فرمودند؛ آقای دکتر، داریم خویش و قوم می شویم. گفتم؛ چطور؟ گفتند؛ خانواده آمدند و پسندیدند و در گفت وگو هم به نتیجه کامل رسیده اند، نظر شما چیست؟ گفتم؛ آقا، اختیار ما دست شماست».
او ادامه می دهد: «آقا فرمودند که، شما، دکتر و استاد دانشگاهید و خانم تان هم همین طور. وضع زندگی شما مناسب است، اما زندگی من این طور نیست. اگر بخواهم تمام زندگی ام را بار کنم، غیر از کتاب هایم یک وانت بار می شود. اینجا هم دو اتاق اندرون و یک اتاق بیرونی است که آقایان و مسوولان در آنجا با من دیدار می کنند. من پول ندارم خانه بخرم. خانه یی اجاره کرده ایم که یک طبقه مصطفی و یک طبقه هم مجتبی زندگی می کنند. شما با دخترت صحبت کن که خیال نکند حالا که عروس رهبر می شود، چیزهایی در ذهنش باشد. ما این طور زندگی می کنیم. اما شما زندگی نسبتاً خوبی دارید. حالا اگر ایشان بخواهد وارد این زندگی شود، کمی مشکل است. مجتبی معمم هم نیست. می خواهد قم برود و درس بخواند و روحانی شود. همه اینها را به او بگو بداند»
حضور در دفتر نشر
سید مسعود فرزند دیگر ایت الله خامنه ای با کمال خرازی وزیر پیشین امور خارجه رابطه خویشاوندی دارد. او داماد آیت الله خرازی نمایندهٔ مردم تهران در مجلس خبرگان رهبری و عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم است.در بین فرزندان رهبر معظم انقلاب، سید مسعود بیشترین اهتمام را به جمع آوری خاطرات پدر و اداره دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب مشغول است.
حجتالاسلام سید میثم خامنهای فرزند چهارم حضرت ایت الله العظمی خامنه ای رهبر معظم انقلاب است. او نیز دانش آموخته حوزه علمیه تهران است و سابقه شرکت در درس خارج آیتالله العظمی خامنهای را دارند. سید میثم مشغول تدریس در حوزه علمیه تهران می باشند و با دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب اسلامی همکاری دارند. کوچکترین فرزند آیتالله العظمی خامنهای داماد محمود لولاچیان از بازاریان مذهبی تهران است.
دختران مقام معظم رهبری یکی از دختران ایشان همسر فرزند آیتالله محمدی گلپایگانی رییس دفتر رهبری است که به لباس روحانیت آراسته است و ضمن تحصیل علم دین در دانشگاههای کشور به تدریس متون حقوقی به زبان فرانسه نیز اشتغال دارند، دختر دیگر ایشان همسر فرزند آیتالله باقری کنی از علمای تهران است.
حالا فهمیدی چرا دوستشدارم....
شهر مقدس قم همواره پیش از انقلاب و پس از انقلاب دارای موقعیت استراتژیک مذهبی بوده و حضور علما و فضلا و مراجع تقلید در این شهر، قم را به یک پایگاه مهم مذهبی نه تنها در کشور بلکه در عالم تشیع تبدیل کرده است.
سفررهبر حکیم انقلاب به این شهر در ماه ذی القعده و روز میلاد حضرت علی بن موسی الرضا(ع) درحالی صورت می گیرد که مردم قم، طلاب و روحانیون، علما و فضلا و اساتید حوزه های علمیه قم خود را برای استقبال باشکوه از معظم له آماده می کنند. اولین سفر رسمی آیت الله العظمی خامنه ای تنها دوسال بعد از ولایت امری، مصادف با نیمه شعبان و میلاد با سعادت امام زمان (عج) بود.
سفری که چنان با استقبال حضور طبقات مختلف مردم قم و زائران حرم مطهر حضرت معصومه(س) که به مناسبت نیمه شعبان به قم آمده بودند ، مواجه شد که صحن مطهر و خیابانهای اطراف آن آکنده از جمعیت مشتاق برای دیدار با مقام معظم رهبری شده بود.
چهار سال کامل از دیدار اول قمی ها با رهبر فرزانه انقلاب در این شهر نگذشته بود، که ایشان مجددا به قم سفر کردند. این سفر در آستانه ولادت با سعادت امیر مؤمنان حضرت علی(ع) انجام شد و طی مراسم استقبال صدها هزار تن از مردم، از اولین ساعات صبح به خیابانهارفته و با اجتماع در دو طرف مسیر استقبال، مقدم مقام معظم رهبری را با ابراز احساسات صمیمانه و پرشور خود به گرمی گرامی داشتند.
به فاصله 5 سال از سفر دوم، شهر قم مهیای سفر سوم شد و مردم در صحن مطهر حرم حضرت معصومه(س) به سخنان معظم له گوش فرادادند.
آنچه از برخی شواهد و گفت و گوها و اخبار قابل دریافت است، مقام معظم رهبری در طول سالهای اخیر دیدارها و سفرهایی به شهر مقدس قم داشته اند که البته هیچ کدام خبری نشده و اطلاعات کاملی از آنها در دست نیست.
سفر به مسجد مقدس جمکران، دیدار با مراجع عظام و فضلا از جمله آیت الله بهاالدینی، آیت الله صافی، آیت الله مشکینی، آیت الله فاضل لنکرانی، آیت الله بهجت، آیت الله سبحانی، آیت الله مکارم شیرازی، آیت الله استادی و آیت الله مصباح یزدی و... از جمله این دیدار ها هستند.
بنا براين گزارش در آستانه سفر رهبرمعظم انقلاب به شهر مقدس قم و انتشار خبر دیدار تمام مراجع با معظم له، در روزهای اخیر خاطرات و جملاتي درباره رهبر انقلاب و همچنين ديدار بامراجع معظم منتشر شد که بازخوانی آن ها خالی از لطف نیست.
1)مرحوم حاج سيداحمد خميني دراولين سال حضور رهبر انقلاب خطاب به ولي امرمسلمين جهان گفت:
"من سرباز کوچک مقام معظم رهبری هستم"، این جمله ای بود که حجةالاسلام والمسلمین سیداحمد خمینی به حضرت آیتالله العظمی خامنهای در بازدید از منزل امام گفتند تا پس از دو سال از رحلت امام بیعت مجدد خود را با رهبری مطرح کنند.
2)رهبر معظم انقلاب در طول سالها و مخصوصا در جریان فتنه سال گذشته بارها به مسجد مقدس جمکران رفته و در برخی موارد توسط مردم نیز مشاهده شده اند.
حجت السلام والمسلمین کعبی عضو مجلس خبرگان رهبری از قول سید حسن نصرالله دبیر کل حزب الله لبنان نقل می کند:
یک دفعه به همراه شورای حزب الله لبنان محضر مقام معظم رهبری بودیم. اوج سختی و تنگنایی ما بود و خیلی به حزب الله سخت می گذشت. کنفرانس شرم الشیخ هم صورت گرفته بود، همه توطئه ها شده بود که حزب الله را نابود کنند. موقعی که ما با رهبر معظم جهان اسلام دیدار داشتیم، ایشان به ما امید داد و فرمود :"شما پیروز می شوید، این چیزها زیاد مهم نیست " سپس اضافه کردند : "من در اداره امور کشور بعضی وقتها حل مسائل برایم دشوار می شود و دیگر هیچ راهی پیدا نمی شود . به دوستان و اعوان و انصار می گویم که آماده شوید به جمکران برویم . راه قم را پیش می گیریم و راهی مسجد جمکران می شویم . بعد از راز و نیاز با آقا، من احساس می کنم همانجا دستی از غیب مرا راهنمایی می کند و من در آنجا به تصمیمی می رسم ومشکل بدین صورت حل می شود و همان تصمیم را عملی می کنم."
3) حجت الاسلام فقیهی اصفهانی از اساتید حوزه علمیه قم نقل مي كند: یکی از رفقا ما به نام آقای رجالی ، که خیلی رفت و آمد داشت از قدیم با حضرت آیت الله بهجت و درس ایشان را خیلی شرکت می کرد و خیلی آدم با صفا و سالم و خوبی است، ایشان چند مورد از ایشان را برای ما نقل می کرد .
یکی اینکه می گفت ، آیت الله بهجت ، به این راحتی هر کسی را راه نمی دادند برای ملاقات ، آن هم برای ملاقات های طولانی و این حرف ها .
ولی آیت الله خامنه ای مرتب خدمت آیت الله بهجت می رسیدند و این ها یک رابطه صمیمی داشتند . زیاد و به طور مخفیانه آقا می آمدند قم و می رفتند خدمت آیت الله بهجت .
یکی از زمان هایی که ایشان می گفت زمان ملاقات این دو بزرگوار بوده است ، سحر بود دو ساعت مانده به اذان صبح . ایشان می گفت که آیت الله خامنه ای گاهی سحر می آمدند . در آن موقعیت حساس می آمدند خدمت آیت الله بهجت و می رفتند . خوب این نشانه علاقه شدید آیت الله بهجت به مقام معظم رهبری است که در این موقع شب و سحر آقا را می خواستند و با هم بودند و صحبت می کردند .
بعد باز ایشان می گفتند چند سال پیش که آیت الله خامنه ای یک هفته ای تشریف آوردند قم ، جمعیت زیادی برای استقبال آمده بودند در خیابان ها .
آیت الله بهجت هم آمدند جزء جمعیت استقبال کنندگان . حالا یک مرجعی در سن حدود نود سال ! ایشان هم آمدند در جمع استقبال کنندگان آیت الله خامنه ای . ایشان می گفت که یک شخصی به ایشان گفت که حاج آقا شما با این سن و سال آمدید وسط این جمعیت استقبال کنندگان ؟
آیت الله بهجت فرمودند : " اگر مردم می دانستند که استقبال این سید چقدر ثواب دارد هیچ کس در خانه نمی نشست " .
این تعبیر خیلی زیباست که اگر مردم می دانستند استقبال این سید چقدر ثواب دارد هیچ کس تو خانه نمی نشست .
حاج آقا صدیقی هم که خوب تو مراسم آیت الله بهجت نقل کردند که چقدر آقا برای سلامتی آیت الله خامنه ای نذر می کردند و گوسفند نذر می کردند و کارهایی انجام می دادند . خوب این باز نشانه شدت علاقه بود به آقا .
بعد چیزی که نقل کردند این که شش ماه قبل از فوت آیت الله بهجت ایشان فرموده بودند که : " آقا را بگویید بیایند اینجا با ایشان کار دارم " .
آقا را خواسته بودند و آیت الله خامنه ای آمده بودن این جا قم . صحبت هایی با هم داشتند از جمله آیت الله بهجت فرموده بودند : " خطری به سمت شما دارد می آید و من این خطر را احساس می کنم و من آن چه باید برای شما انجام بدهم ، برای سلامتی شما انجام داده ام (حالا نذر باشد یا هر چیز دیگر) " .
و فرموده بودند : " خودتان هم هر کاری می توانید انجام بدهید " .
البته کاملش را حاج آقای صدیقی روی منبر نگفتند .
ولی بعدها یکی از دفتری های آیت الله بهجت که اطلاع داشتند و کامل تر گفتند .
گفتند چند روزی گذشت و باز دوباره حضرت آیت الله بهجت گفتند که : " آیت الله خامنه ای را بگویید یک نفر بفرستند من با ایشان کار دارم " . حاج آقا محمدی گلپایگانی را آیت الله خامنه ای فرستادند پیش آیت الله بهجت .
آیت الله بهجت دومرتبه تأکید کردند: " که من برای سلامتی شما هرکاری می توانستم انجام دادم . خودتان هم یک کاری انجام بدهید " . برای بار دوم بعد از چند روز این تأکید را آیت الله بهجت داشتند که به واسطه آقای محمدی گلپایگانی به آقا خبرش رسید و خود آیت الله خامنه ای هم هرکاری باید انجام بدهند انجام داده بودند .
آقا زاده آیت الله بهجت نیز می گفت که یک موقعی آیت الله خامنه ای تشریف آوردند قم ، بعد آیت الله بهجت فرمودند : " همه از اطاق بروند بیرون " . حالا هر کس می آمد ملاقات آیت الله بهجت ، پسر آقا و بعضی های دیگر هم حضور داشتند .
بعد می گفت : یک موقعی آیت الله خامنه ای که آمدند ، آیت الله بهجت فرمودند : " هیچ کسی نماند ، همه بروند بیرون من با آقا حرف خصوصی دارم " و بعد تا مدتی با هم بودند و به طور خصوصی و ما همه رفته بودیم بیرون از اطاق ، این قدر با هم صمیمی بودند.
4) حضرت آیه الله علامه حسن زاده آملی در سخنرانی خود که به نظر می رسد در مجلس بزرگداشتی که برای تکریم از شخصیت علامه برگزار شده بیان شده مطالب جالب و مهمی را درباره رهبر معظم انقلاب اسلامی بیان کرده اند.
علامه حسن زاده آملی در بخش هایی از سخنان خود درباره حضرت آیت الله خامنه ای گفته اند: “رهبر عظیم الشانتان را دوست بدارید. عالمی، رهبری،موحدی،سیٌاسی، دینداری، انسانی ربانی، پاک، منزٌه، کسی که دنیا شکارش نکرده. من داعیه ندارم از کسی – همان که عرض کردم
نه شکوفه ای نه برگی نه ثمر نه سایه دارم همه حیرتم که دهقان به چه کار کشت ما را؟
قدر این نعمت عظما را که خدا به شما عطا فرموده ، قدر این رهبر ولیٌ- در همان عبارات که سرور عزیزم جناب استاد حداد عادل عبارت آوردند- رهبری ولیٌ، وفیٌ، الهی .
مبادا، توجه داشته باشید مبادا ؛ آقایان اول انقلاب یادتان هست؟ چقدر فرقه برخواستند که می خواستند کشور را تجزیه کنند؟
حواستان باشد. مبادا این وحدت ما را، مبادا این جمعیت ما را ، مبادا این کشور علوی را، این نعمت ولایت را از دست شما بگیرند.
خدایا به حق پیغمبر و آل پیغمبر سایه این بزرگمرد ، این رهبر اصیل اسلامی حضرت آیه الله معظم خامنه ای عزیز را مستدام بدار.
الهی آمین، الهی آمین ،الهی آمین به عدد کلماتت آمین
6) آقای حسین حیدری کاشانی که سال ها توفیق درک محضر حضرت آیت الله بهاءالدینی را داشته است، در همین باب خاطره ای نقل نموده است، ایشان می گوید:
«در یکی از سفرهایی که مقام معظم رهبری به قم تشریف آوردند صبح روزی بود که یکی از دوستان بزرگوار در منزل آمد و فرمود: آقا به منزل آقای بهاءالدینی می آیند، بیا برویم.
به اتفاق ایشان به منزل آقا رفتیم وارد اتاق منزل شدیم، مقام معظم رهبری اظهار لطف و مرحمت فرمود، نشستیم. آقای بهاءالدینی روی تشک با عرقچین نشسته بود، آقایانی در خدمت آقا بودند.حقیر خدمت مقام معظم رهبری عرض کردم: آقا! اگر بعضی بعد از نشست مجلس خبرگان، از رهبری حضرتعالی خبر دادند، ما سه سال قبل از فوت حضرت امام علیه الرحمه، رهبری شما را در سر می پروراندیم. فرمودند: چطور؟ عرض کردم به واسطه فرموده این مرد و اشاره به آیت الله بهاءالدینی کردم و در توضیح آن گفتم در سه نشست که در سه جمعه پیاپی که بنده در منزل محضرشان بودم این مطلب را فرمودند:روزی ابتدا به ساکن فرمودند: فلانی! قضیه قائم مقامی سرنمی گیرد. کسی که ما دلخوش به او هستیم، آقای خامنهای است. بنده هم عرض کردم: بله آقا، و رفتم برای اینکه چای خدمت آقا بیاورم فرموده ایشان را یادداشت کردم.هفته بعد روز جمعه حدود ساعت ده صبح فرمودند: “همانطور که ما به شما گفتیم اینها می خواهند کاری کنند، اما موفق نمی شوند دلخوشی ما به آقای خامنه ای است.” عرض کردم، بله آقا و بلند شدم رفتم یادداشت کردم و برگشتم. هفته سوم باز به همین مضامین در باره آینده مطلبی فرمودند، من نگاهی به چشم های آقا [آیت الله بهاءالدینی] کردم، آقا فرمود چه باید کرد؟ شما تعجب می کنی؟ اما دید ما این است، عرض کردم بله آقا.چون سخنم به اینجا رسید آقایانی که در خدمت آقا بودند خوشحال شدند و تبسم کردند و مقام معظم رهبری نگاهی به آیت الله بهاءالدینی کرد، ایشان هم به طور عادی گفته های حقیر را می شنید و سرمبارک در پیش داشت.»
7) حجت الاسلام راشد یزدی پس از بیان مقدمه ای با این جمله که «با اینکه رهبر معظم انقلاب اسلامی در معرض شهادت قرار گرفتند، اما خواست و مشیت الهی این ذخیره را برای انقلاب اسلامی و ملت بزرگ ایران نگه داشت. » افزود:« در علم و معلومات مقام معظم رهبری هیچ شک و شبهه ای نیست، اما مسائل سیاسی باعث شده که برجستگی علمی ایشان پنهان بماند. »
ایشان در این سخنرانی با اشاره به خاطراتی ناگفته از زندگی فردی و دیدار ها و فعالیتهای فرهنگی،اجتماعی و سیاسی معظم له ،به عنوان نمونه به نقل خاطرات خود از ازدواج های فرزندان رهبر معظم انقلاب اشاره کرده و می گویند:«بنده در تمامی ازدواج های فرزندان رهبر معظم انقلاب شرکت کردم،در این مراسم ها بزرگان و مسؤولان عالی رتبه کشور نیز حضور داشتند اما رهبری به میهمانانشان تنها یک نوع غذای ساده داده اند و ازدواج فرزندان رهبر بسیار ساده برگزار شده است.»
8) علامه مصباح یزدی در سخنان کوتاه خود ضمن تقدیر و تشکر از مدعوین با اشاره به اینکه هر عاقل منصفی در اینکه وجود آیت الله خامنهای اداماللهظله نعمت است، شک ندارد،فرمودند« بعد از غیبت کبری یکی از بالاترین و بزرگترین نعمتهایی که خداوند بر مسلمانان مرحمت فرموده است، نعمت وجود حضرت آیت الله خامنهای است».
ایشان با نقل داستانی از آیت الله اراکی خاطر نشان کردند:«وظیفه ما در برابر کسی که لحظهلحظه عمرش برای میلیونها نفر سودبخش و مایه برکت است، بسیار سنگین است»وي درادامه به خاطره اي از رهبر انقلاب اشاره مي كند: مصرف گوشت خانه ی آیت الله خامنه ای در زمان ریاست جمهوری تنها از طریق کوپن بود.ایشان درآن زمان به من فرمودند: «من تاکنون غیرازهمان گوشت کوپنی که به همه مردم داده می شود گوشت دیگری از بازار نخریده ام.» امروز هم زندگی ایشان مثل زندگی مردم محروم ومستضعف است.
9) آیت الله سیدمحمودهاشمی شاهرودی با ذكر خاطره اي از زندگي رهبر انقلاب نقل ميكند: زندگی شخصی آقا از سادگی و سلامت خاصی برخوردار است. این سادگی به زندگی نزدیکان ایشان نیز سرایت کرده است. آقا و فرزندانش اهل تجملات نیستند.
همین اعتقاد آنان را از سوء استفاده از مقام و موقعیت بازداشته است. من این سادگی را در منزل ایشان به تماشا نشستم. روزی معظم لَه مرا به کتابخانه خود دعوت کردند، من درآن جا یک میز ساده و قدیمی دیدم. در کنار میز نیز یک صندلی کهنه بود. آن میز وصندلی مربوط به قبل از انقلاب بود. مقام معظم رهبری در کتابخانه ی ساده ی خود هنوز از همان میز و صندلی استفاده می کنند.
01)در یکی از دیدارهای خصوصی مرحوم آیتالله مروارید با رهبر معظم انقلاب، به حضرت آقا عرض کردم: بنده برای انتخاب رشتهی تخصصی حوزویان، بهترین راهنما و مشاور را جنابعالی میدانم؛ چون علاوه بر توجه و دقت وافر به تخصصهای مختلف، اشراف شما در جایگاه رهبری بر نیازهای جوامع اسلامی، از همه بالاتر و فصل الخطاب است.
از طرفی جنابعالی در سخنرانیهای مختلف، طلاب و فضلا را متوجه اولویتهای علمی حوزه کردهاید؛ و بر اساس بررسی بنده، روی کلام و دفع شبهات کلامی، فقه و پاسخ به نیازهای حکومت اسلامی، و تبلیغ و تربیت دینی جامعه تأکید فرمودهاید. برای بنده و طلاب دیگری که درصدد انتخاب رشتهی تخصصی هستند، کدامیک را اولویت نخست میدانید؟ و ادامه دادم: بنده میخواهم تکلیف خودم روشن شود؛ اگر پاسخ شما نباید طرح عمومی شود، جای دیگری نقل نمیکنم.
ایشان ضمن توضیح دلایل اهمیت هریک، هر سه را در یک رتبه تبیین فرمودند و سفارش کردند: میان این سه، استعداد و علاقهی طلبه ملاک قرار گیرد و بس.
مرحوم میرزا همانطور که سرشان را پایین انداخته بودند، فرمودند: چه اشکالی دارد امثال ایشان که استعداد خوبی دارند، در هر دو رشتهی فقه و کلام کار کنند و تبلیغ را هم رها نکنند؟!
آقا بلافاصله و با لبخند فرمودند: جنابعالی قیاس به نفس میفرمایید! چنین همت و برکتی فقط در امثال جنابعالی پیدا میشود که بین فقه و کلام و حدیث جمع کردهاید اما بین طلبههای کنونی، آنهم با این گرفتاریهای مختلف و گاهی هم اتلاف وقتها، چنین چیزی پیدا نمیشود. همان گذشته هم افراد کمی مثل حضرتعالی موفق به جمع بین چند رشته شدهاند و غالباً در یک رشته بیشتر تخصص پیدا نمیکردند!
11)آيت الله جوادي املي در یادآوری خاطرهای از مقام معظم رهبری، از مهمانیایی در خدمت ایشان سخن گفته است که مصطفی فرزند رهبری نیز در آن حضور داشته و پای سفره ناهار نشسته است.
به گفته وی، آیتالله خامنهای به فرزندشان نگاهی کرده و میفرمایند: شما به منزل بروید. آیتالله جوادی آملی به رهبری میگویند که اجازه بدهید آقازاده هم باشند. بنده از ایشان خواستهام که بمانند. اما آقا میفرمایند که این غذا از بیت المال است، شما هم مهمان بیت المال هستید. اما برای بچهها جایز نیست که بر سر این سفره بنشینند. ایشان به منزل بروند و از غذای خانه میل کنند.
آیت الله جوادی آملی گفت: من در آن لحظه فهمیدم که خداوند چرا این همه عزت به حضرت آقا عطا فرمودند.
نویسنده تارنمای "طیطـریق" در آخرین بروز رسانی وبلاگ خود چنین نوشت:
برای انجام کاری داشتم به سمت میدان انقلاب میرفتم. از خانه بیرون آمدم و کنار خیابان منتظر تاکسی ایستادم. پیکان گوجهای رنگی روبرویم ایستاد و من هم سوارش شدم.
رادیوی ماشین روشن بود و یک کارشناس مسائل اقتصادی داشت در رابطه با گرانی نرخ بنزین و دیگر حاملهای انرژی در آستانه سال جدید صحبت میکرد که ناگهان راننده صدایش را بلند کرد و گفت:
«میبینی جوون! این وضعیت مملکت ماست. همه جای دنیا ارزونیه و اینجا داره گرونی بیداد میکنه. آخه یکی نیست به این مسئولین بگه که آخه شما چه کارهاید؟! این همه گرونی از کجا میاد؟! اصلاً میدونی چیه؟! تمام اینها برنامه هست تا من و شما رو سرگرم کنند. وقتی همه چیز دست خودشونه، دلشون که نمیسوزه که هیچ، دوست دارن قیمتها بالاتر هم بره! تو اگه یکی از این مسئولین - از رأس تا زیردست – رو پیدا کردی که مثل پدر خدا بیامرز من بره پای زمین و بیل بزنه و عرق بریزه، من این موهام رو از ته میزنم.»!
تو دلم گفتم: «حاجی نمیخواد این چارتا شوید[!] هم که روی سرت مونده رو بزنی، نگهشون دار لازمت میشه»!!!
میدونم خسته شدید؛ اما آخرشه، البته اگر این راننده اجازه بده:
«داشتم بهت میگفتم. همین خود من رو میبینی؛ کارگر پتروشیمی بودم؛ نصف بدنم بخاطر مواد شیمیایی سوخته. اگه باورت نمیشه بهت نشون بدم»!
در جواب راننده گفتم:
«حاجی حرفت واسه ما سنده. قربون دستت نمیخواد خودت رو به زحمت بندازی»!
خلاصه آنقدر گفت و گفت و گفت که یک لحظه گوشام(نه چشام!) سیاهی رفت!!!
لامصب از شانس نفرین شده ما، مگر این مسیر تمام میشد؟! انگار میدان انقلاب را کنده بودند و گذاشته بودند نوک قله قاف!!!
نزدیک رسیدن بود که به راننده گفتم:
«حاجی این همه حرف زدی، حالا بذار یه چیزی بهت بگم. آدم نباید پیش داوری بکنه چراکه اگر یک در هزار هم احتمال بده حرفاش درست نباشه، اونوقت پیش اوس کریم روسیاهی میمونه و شرمندگی. حالا از ما گفتن بود. خوددانی!»
الحمدلله پس از حدود بیست دقیقه تحمل مصائب ندای گوش خراش راننده ناراضی، رسیدیم به میدان انقلاب!
بعد از انجام کارم برای چک میل رفتم توی کافیمیل! ... نه ببخشید! ... کافینت!
همانجا یک چرخی هم در اینترنت زدم. نمیدانم چطور شد که سر از یکی از سایتهای خبری درآوردم و به چند مورد از خبرهایش از سرسیری نگاهی انداختم!
که ناگهان به یک عنوان جالب برخوردم که با زبان بیزبانی می گفت: "اگه کلیک نکنی از کفت رفته"!!!
کلیک کردم و تصویری را دیدم که خود من هم برای اولین بار بود که میدیدمش!
عکس آقا سیدعلی، رهبر بزرگوارمان بود که با عبا و عمامه داشتند به یک کشاورز سالخورده قمی در برداشت محصول کمک میکردند.
پس از دیدن این صحنه ناخودآگاه بیاد اون راننده ناراضی افتادم چراکه تک تک لحظاتی که داخل تاکسی بودم از جلوی چشمهایم رژه میرفتند.
تو دلم گفتم: «خدایا حکمتت رو شکر! میگن شما نجار نیستی، ولی در و تخته رو خوب بهم جفت و جور میکنی. در رو که جور کردی؛ تخته رو هم می سپارم به خودت.»
بدون معطلی یک پرینت از عکس گرفتم و چشمهایم را بستم و از پلههای کافینت آمدم پایین! البته حواسم بود که در حین بسته بودن چشم، از پله ها سقوط آزاد نکنم!
رفتم اول خیابان انقلاب و منتظر تاکسی شدم. قربونش برم همون اولین تاکسی که جلو پایم ایستاد همان پیکان گوجهای راننده ناراضی بود!
میبینید دوستان! هر چیزی که خدا بخواد بشه، حتماً میشه.
سوار شدم و بلافاصله گفتم:
«حاجی تو رو جون هرکسی که دوست داری بیخیال ما شو که الان دیگه نوبت منه که برات کنفرانس بگیرم»!
فوراً عکس رو از داخل کیفم درآوردم و نشانش دادم. تا عکس رو دید، ناگهان وسط خیابان زد زیر ترمز!
به راننده ناراضی گفتم:
«حاجی حواست کجاست؟! مراعات ما رو بکن. نکنه می خوای ما رو در عنفوان جوانی ناکام کنی؟!»
نگاهش کردم و دیدم که اشک در چشمانش حلقه زده؛ گفتم:
«حاجی ببخشید اگه ناراحتت کردم. به جون شما منظوری نداشتم!»
بغلم کرد و گفت:
«نه عزیزم ... دمت گرم ... ایشالا دست به خاکستر بزنی طلا بشه.»
با تعجب تمام جوابش دادم:
«حاجی شوخی میکنی؟! مطمئنم من از این شانسها ندارم! اگه به خاکستر دست بزنم دوباره آتیش نشه، جای شکرش باقیه؛ طلا پیشکش»!!!
روی کرد و به من گفت:
«نه والله ... راستش از صبح تا حالا داشتم هم به مزخرفاتی که گفتم فکر میکردم و هم به حرفایی که تو زدی.»
من هم به راننده گفتم:
«حاجی خدا رو نوکری کن که خواسته عوضت کنه، ما که وسیله ای بیش نیستیم. اینهم بهت بگم. گفتی این مملکت از رأس تا زیردست، همه و همه خطاکارند. مطمئنم که اگر سیدی که در رأس این مملکت هست رو میشناختی؛ هیچ وقت چنین حرفایی رو نمیزدی. شوخی، شوخی، با لباس و مرام و راه پیامبر و روحانیت نمیتونی شوخی کنی. این لباس مقدسه و ملبس اون هم وارث شریعت رسول الله(ص) هست. شاید تو این زمونه، خیلیها از سر عناد و کینه و دشمنی، بخوان حرفایی رو بزنن که شأن این معممین رو پایین بیارند؛ اما این من و شما هستیم که بایستی اونقدر آگاهیمون رو بالا ببریم که با این صحبتها نه تنها ذرهای از ارادتمون نسبت به این عزیزان کم نشه که هیچ، زیادتر هم بشه.»
آخر راه بود که مجدداً به راننده گفتم:
«این یه چیز طبیعیه که در هر لباسی آدمهایی هستند که ممکنه مسألهدار باشند اما شما هیچ موقع نباید جمع ببندی، اونهم در این مورد که بایست با حساسیت بیشتری اظهارنظر بکنی چون روحانی لااقل به لحاظ لباسی که بر تن داره واجب الاحترامه. وقتی شما عکسی رو میبینی که شخص اول این مملکت با اینکه سن بالایی هم دارند و دستشون هم به علت جانبازی در راه خدا دچار مشکل هست؛ میآیند و به کشاورزی روستایی کمک میکنند، هدفشون از این کار اینه به من و شما بفهمانند که هنوز کسانی هستند که با در دست داشتن قدرت و حکومت، میآیند و در راه خدا و برای کمک به خلقالله زراعت میکنند.»
بله؛ امروز با آنکه حدود یک ماه از آن جریان گذشته است، درحالیکه پای تلویزیون نشستهام، بازهم دارم به آن ماجرا فکر میکنم که یک دفعه پدرم میگوید: «بچه بزن شبکه یک میخوایم اخبار ببینیم.»!
کنترل رو برداشتم و زدم شبکه یک؛ مشروح خبر نماز جمعه تهران که به امامت حضرت آقا برگزار شده بود را داشتند نشان میدادند که ...
که اینبار بیاختیار اشک از چشمان من سرازیر شد!
میپرسید چرا؟! چون یک آشنا را در میان انبوه جمعیت دیدم؛ راننده ناراضی خودمان!
راننده ناراضی که چه عرض کنم، راننده عاشقی را دیدم که در میان جمعیت نشسته بود و سربندی بدین مضمون بر پیشانی داشت: «لبیک یا خامنهای»
برای سلامتی دست و پنجه اش صلوات
قدِ بلند مصطفی
راضیه ولدبیگی
زوزه می کشند، صدایی مثل جیغ چند نفر که از خوشی دزدی و مستی در کوچه های شب دیوانه وار آواز بخوانند؛ آواز می خوانند با جیغی سرد و کشدار که انگاری تمام هوای دود گرفته را پر می کند و تمام هم نمی شود. هوای تاریک درست نمی گذارد ببیندشان. زوره می کشند این چند تا شغال؛ نمی بیند چند تا هستند. مه غلیظ همه زورش را میزند چشم و گلویش را پُرکند تا مادر نتواند راحت نفس بکشد؛ این مه قاتل مثل گوله پنبه توی دهان مادر رفته و چسبیده به گلوی تَر و پُر بغض مادر. مه مثل گوله های نرم پنبه است؛ زینب بچه بود می گفت:
- مامان باید کامل پُرشون کنم. عروسکم قشنگ شده؟ دیگه پنبه نداری واسه دستای عروسکم؟
ادامه داستان ادر ادامه مطلب....
صفحه قبل 1 صفحه بعد